دلتنگی هم که ماشه اش را نمی چکاند
خواهرم با شوهرش به تهران آمده
دل ام می خواهد خوششان کنم
اما حال ِ خوشی در سفره ندارم
تصمیم دارم فیلمی بازی کنم
تا شاید دریکی از ماه های رمضان افطارت را
با بازپخشش از شبکه های استانی باز کنی
مادر من مومن نشدم
ولی هر شب سجاده ای که برایم فرستادی را باز می کنم
وقبل از فواره الکل یادت را تا می کنم
تو دلت می خواست من طلبه حاج سید علی اصغر شوم
و حالا
من
تنها یک
غمگین
شده ام
...
...
| سجاد افشاریان |