دست نوشته های محمد بیگدلی

نوشته هایی از ذهن پریشان من

نوشته هایی از ذهن پریشان من

وبلاگ ساده و بی آلایش من
که هر وقت حسش باشه هر چی ک تو ذهن داغونم هست رو روی تارهای وب بنمایش میزاره./.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۴:۱۳ مادر

طالبی های بنزینی

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۴ ب.ظ

چن وخ پیش یه جایی بودم داشتن خونشون رو تعمیر میکردن. یه بنایی آورده بودن ک آدم خیلی جاافتاده و میانسال و رو فرمی بود. یه بحثی در مورد اینکه خوبی گم نمیشه مطرح شد. اون آقا بناهه شروع کرد یه خاطره ای گف:

چند سال پیش بود ک تازه بنزین ها رو کپنی(کارتی) کرده بودن. اونموقه بنزین با اینکه قیمتش 100 تومن بود اما مثه طلا شده بود. یه روز داشتم تو خیابون با همین پیکانم میرفتم دیدم یکی با یه حالت ملتمسانه ای داره 4لیتری زرد رو تکون میده و طلب بنزین میکنه. گفتم بزار برم بش بنزین بدم. پیاده شدم رفتم پیشش گفتم بد موقه بنزین تموم کردی :)) گف آره الان بیشتر از 2 ساعته ک اینجا وایسادم و بنزین میخام اما هر کی میبینه دبه(!) دستمه سرعتشو بیشتر میکنه. بش گف: تو ک نیسان داری و بنزین میخوره همیشه یه 4 لیتری درش رو کیپ کن بزار تو ماشینت. خطر و سختیش کمتر از اینه ک از این مردم بنزین بخای. اینجوری دیگه کارت گیر نمیشه.

بناهه گف رفتم 4 لیترش رو از باکم پر کردم و دادم بش گفم بریز تو باکت. تا طرف رفتش باکش رو پر کنه بدون هیچ حرف اضافه ای سوار ماشینم شدم و رفتم.

در حدود دو سال بعدش این آقا بناهه یه جا بنزینش تموم میشه و گیر میکنه ! اینطور ک خودش میگفت: با ناراحتی از ماشین پیاده شدم و 4لیتری رو برداشتم برم کنار خیابون. یه دیقه نگذشته بود یکی زد رو ترمز و از ماشین پیاده شد. گف فلانی بنزین میخای؟ گفم آره! گف یه دفه یکی بمن گف تو ماشینت 4لیتری بزار به درد میخوره، من این حالت رو تجربه کردم واسه همین به همه بنزین میدم!

بش گفتم: فلانی 4لیتریت زرد نیس؟ 

گف: آره!!! تو از کجا فمیدی ؟!

دیگه ادامه ماجرا رو بش گفم و فمیدیم آره ما همون دو تایی هستیم ک دو سال پیش همو دیدیم و حالا جاهامون عوض شده بود :) 

راننده نیسانه رف بنزین رو آورد و ماشین رو راه انداخ هیچ! از بارش ک طالبی هم بود کل صندوق بنا رو پر کرد و قسمش داد ک باس بیاد از سر زمین اینا بازم طالبی ببره. از اون قضیه تا امروز در حدود 5-6 سال میگذره ک بنا و راننده هنوزم ک هنوزه با هم رفیق هستن و رفت و آمد دارن.

- - - - - - - 

جدأ حس میکنم این خاطره بیشتر شبیه افسانه های باورنکردنیه! اما مطمئنم این اتفاق نبوده. خوبی جبران میشه. خوبی کن جای دوری نمیره ;)

۹۲/۰۷/۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد بیگدلی

نظرات  (۴)

۰۳ مهر ۹۲ ، ۲۲:۰۰ نام مستعار
دمت گرم.

علی دایی!

جالب بود...

من که قبول ندارم این روزا هر چقدرم خوبی کنی بدی میبینی!

پاسخ:
این روزا با اون روزا چ فرقی داره دقیقا ؟ وقتی خوبی میکنی کاری نداشته باش بدش چی میشه. کارتو بکن..
فرقش اینه که این روزا همه چیز بر اساس سود و منفته!وجدان داری دیگه معنا نداره!آدم باید همیشه خیرش به مردم برسه!مسئله انتظاریه که از بدش نباید داشت اینکه فکر کنیم اگه خوبی کنیم همش باید مثه این داستان بشه!اگه هم بدی دیدی  ناراحت نشی اگرچه خیلی سخته!حرف من اینه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی