دست نوشته های محمد بیگدلی

نوشته هایی از ذهن پریشان من

نوشته هایی از ذهن پریشان من

وبلاگ ساده و بی آلایش من
که هر وقت حسش باشه هر چی ک تو ذهن داغونم هست رو روی تارهای وب بنمایش میزاره./.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۴:۱۳ مادر

خــدا،بنــدگانش،گــل

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۲۳ ق.ظ

یه زمانی تو زمانای قدیم زیاد میخوندم، هر از چندگاهی هم مینوشتم! داستان زیر رو چندین دفه نوشتم! الآن هم میخام از اول بنویسمش :) هر دفه هم متنش اندکی متفاوت میشه. اما ایده یکیه. ینی کلا ایده ش تو ذهنمه. فک میکنم ایده شو از یه جا دزدیدم. شاید هم واقعا مال خودم باشه. در هر صورت بعد از این مقدمه بیهوده، میریم سراغ اصل مطلب(!) .

::خدا،بندگانش،گل::

یه زمانی تو زمانای قدیم! در یک شب تاریک، خدا تمام بنده هاش رو جم کرد توی یک بیابون بی آب و علف. اونجا اونقدر تاریک بود که چشم، چشم رو نمیدید و هیچکسی نمیتونست اطرافیانش رو ببینه. خدا به همه بنده هاش یک لیوان آب و یک دونه‎ی گل داد و به بنده هاش گف که : ازتون میخام این گل رو بکارید، اگر همه شما اینکار رو بکنید، فردا این بیابون به یک گلستان بزرگ و زیبا تبدیل میشه.

خدا این درخواستش رو به بنده هاش گفت و دونه و یک لیوان آب رو به بنده هاش داد و رفت..

تو اون شب تاریک، یکی از بنده ها در حالی که واقعا تشنه ش شده بود، با خود فکر کرد که : اگر م این لیوان آب رو بخورم، هم تشنگیم رفع میشه، هم اینکه فردا اگه یک گل بین اینهمه گل نباشه که چیزی نمیشه! بهر حال اینجا قراره گلستان شه! یه گل من اگه نباشه تأثیر خاصی نمیزاره! خدا هم که رفته، کسی هم که منو تو این تاریکی نمبینه! پس بهتره همین کار رو بکنم.

اون بنده یک لیوان آبش رو میخوره..

فردای اون شب تاریک با حضور آفتاب درخشان کم کم روشن میشه، با اومدن روشنایی خدا هم میاد تا ببینه بنده هاش چه گلستانی رو براش آماده کردن.

تو اون روز آفتابی و در اون بیابون گرم تنها یک گل بود که روئیده بود! اونقد هوا ضمخت و خشن بود که اون یک گل هم طاقت سرپا موندن نداشت و پژمرده شد..

از اون روز به بعد همه توی اون بیابون موندن و خدا هم از پیششون رفت..

۹۲/۰۶/۱۷ موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد بیگدلی

نظرات  (۴)

۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۲ محمد علی قنبرلو
دمت گرم . روحمو شاد کردی . خدا روحتو شاد کنه . به تراوشات ذهنیت برکت بده .

ای بابا ما رو که لینک نکردی داداش ؟ اینه رسمش ؟
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۴ محمد بیگدلی
اینجا هم لینک کنم ؟! به روی چشـــم :))
احسنت! 
زیبا بود!!!
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۷ حسین مرشدین
ایول محمد، خیلی حال کردم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی